صدا کن مرا .
صدای تو خوب است .
صدای تو سبزینه ی آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید .
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه
تنهاترم .
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ
است .
و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی
نمی کرد .
و خاصیت عشق این است .
کسی نیست ،
بیا زندگی را بدزدیم ، آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم .
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم .
بیا زودتر چیزها را ببینیم .
ببین ، عقربک های فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می کنند .
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام .
مرا گرم کن
و آن وقت من ، مثل ایمانی از تابش «استوا» گرم
کلکسیون خوبی جمع کردی از نوشته های خوب . بازهم بهت سر میزنم.
سلام
ممنون .
نازنینم چه دعا بهتر از این
گریه ات از سر شوق
خنده ات از ته دل
هر غروبت دلشاد
سلام
همیشه سبز باشی .
می خواهی من را در سر آغاز یک باغ بنشانی؟؟
من پانزده سال است که از روی دیوار پریده ام و دزدکی در این باغ زندگی می کنم.
دزدکی و یواشکی.
اگر باغی بوده طراوت سبزه هایش ٬ عطر گلهایش ٬ میوه های درختانش و آسمان آبیش از گرمای حضور تو بوده و بس !!
عجب دزد با حالی ...