قطعه گمشده تنها نشسته بود ...
منتظر کسی بود تا بیاید
و او را با خود ببرد .
بعضی با او جور بودند .
اما نمی توانست با آنها قل بخورد .
با بعضی می توانست قل بخورد .
اما با آنها جفت و جور نبود .
بعضی هم اصلا چیزی درباره ی جور بودن نمی دانستند .
بعضی هم از هیچ چیزی سر در نمی آوردند .
.
.
.
با قطعات دیگری هم آشنا شد .
بعضی ها خیلی ریزبین بودند .
بعضی ها هم بدون توجه به او از کنارش می گذشتند .
سلام !
.
.
.
سرانجام یکی از راه رسید
که کاملا با او جفت و جور بود .
اما ناگهان ...
قطعه گم شده شروع به بزرگ شدن کرد !
بزرگ و بزرگتر شد .
نمی دونستم تو رشد می کنی
و بزرگتر می شوی .
قطعه گم شده گفت :
خودم هم نمی دونستم .
بعد از مدتی یک روز ، یکی اومد که با بقیه فرق داشت .
قطعه گم شده ازش پرسید :
. تو کی هستی ؟
دایره ی بزرگ گفت :
. من یک دایره بزرگ هستم .
قطعه گم شده گفت :
. به نظرم تو همونی هستی که من دنبالش هستم .
. امکان داره من قطعه گم شده ی تو باشم .
دایره ی بزرگ گفت :
. ولی من قطعه ای گم نکردم .
قطعه ی گم شده گفت :
تو هیچ جای خالی نداری که بخوای با من کامل کنی ، چه بد شد !
فکر کردم می تونم با تو قل بخورم .
دایره ی بزرگ گفت :
تو با من نمی تونی قل بخوری ،
احتمالا می تونی با خودت غلت بزنی .
. با خودم ؟ ... نه !
من نمی تونم با خودم قل بخورم .
دایره ی بزرگ گفت :
تا به حال تلاش کرده ای ؟
قطعه گم شده گفت ولی من گوشه های تیزی دارم
که با اونها نمیشه قل خورد .
دایره بزرگ گفت گوشه ها ساییده می شن
به هر حال من باید بروم . خداحافظ !
شاید یه روز همدیگر رو ببینیم ...
و قل خورد و دور شد .
قطعه گم شده دوباره تنها ماند
مدت درازی همانجا نشست
آن وقت
به آرامی
خودش را از یک طرف بالا کشید
تالاپی افتاد
دوباره بلند شد و خودش را بالا کشید ...
تالاپ
و تالاپی افتاد .
و شروع به پیش رفتن کرد .
پس از مدتی تیزهای گوشه هایش شروع به صاف شدن کرد .
هی بلند شد و افتاد ، هی بلند شد و افتاد ...
تا آرام آرام تغییر شکل داد .
از آن پس به جای اینکه تالاپی بیفتد ، بومبی می افتاد
و سپس به جای اینکه بومبی بیفته ، بالا و پایین می رفت .
و بعد به جای اینکه بالا و پایین بره ، قل می خورد .
و نمی دونست کجا می ره
و براش مهم هم نبود .
چقدر خوب می شد اگر برای هیچ کداممان مهم نبود ...
فقط به طبیعی ترین شکل ممکن زندگی می کردیم و مسیر زندگیمان را ادامه می دادیم.
با تو موافقم ٬ مسیر طبیعی زندگی ...
خیلی زیباست مقاومت کردن و زندگی کردن.
مقاومت کردن خیلی زیباست٬ قبول.
اما هر کدوم از ما قطعاتی هستیم که در این مسیر٬ از کنار قطعات دیگر عبور میکنیم. و وظیفمون اینه که نقشمون رو به درستی انجام بدیم.
پس٬ جایگاهت رو در هستی پیدا کن و همینطور قطعه یا قطعات مکملت رو.