...
و عشقت پیروزی آدمیست
هنگامی که به جنگ تقدیر میشتابد.
در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمیکردم
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم.
توفانها
در رقص عظیم تو
به شکوهمندی
نیلبکی مینوازند٬
و ترانهی رگهایت
آفتاب همیشه را طالع میکند.
بگذار چنان از خواب برآیم
که کوچههای شهر
حضور مرا دریابند.
دستانت آشتیست
و دوستانی که یاری میدهند
تا دشمنی
از یاد برده شود.
دم مزن گر همدمی میبایدت
خسته شو گر مرهمی میبایدت
تا در اثباتی تو بس نامحرمی
محو شو گر محرمی میبایدت
همچو غواصان دم اندر سینه کش
گر چو دریا همدمی میبایدت
از عبادت غم کشی و صد شفیع
پیشوای هر غمی میبایدت
اشک لایقتر شفیع تو از آنک
هر عبادت را نمی میبایدت
تنگدل ماندی، که دل یک قطره خونست
عالمی در عالمی میبایدت
تا که این یک قطره صد دریا شود
صبر صد عالم همی میبایدت
هر دو عالم گر نباشد گو مباش
در حضور او دمی میبایدت
در غم هر دم که نبود در حضور
تا قیامت ماتمی میبایدت
در حضورش عهد کردی ای فرید
عهد خود مستحکمی میبایدت
عطار
(به نقل از وبلاگ عاشقانه:http://asheghane.blogspot.com)
سلام
عنوان و توضیح وبلاگتون خیلی جالب و( نمی دونم چی) بگم است کلا خیلی حال داد
این شعر ها هم خوندنی هستند
شاعر این کیه؟
خودتون گفتید؟
موفق باشید
سلام
ممنون از لطفتون.
شعر از احمد شاملوست.
پیروز باشید.
سلام آسمونی
من برای تو می خونم
هنوز از اینور دیوار
رجای قصه که هستی
خاطره هاتو نگه دار