پایان گرفت دوری و اینک من
با نام مهر لب به سخن باز میکنم
از دوست داشتن
آغاز میکنم.
انگار آسمان و زمین جفت میشوند
انگار میبرندم تا سقف آسمان
انگار میکشندم بر راه کهکشان.
در دشتهای سبز فلک چشم آفتاب
گردیده رهنما
در قصر نیلگون
فانوس ماهتاب افکنده شعلهها.
با بالهای عشق
پرواز میکنم.
با من ستارگان همه پرواز میکنند.
دستم پر از ستاره و چشمم پر از نگاه
آغوش میگشایم
دوشیزگان ابر به من ناز میکنند.
پرواز میکنم
در سینه میکشم همه آبی آسمان
میآیدم به گوش نوای فرشتگان:
«انسان مسیح تازه
انسان امید پاک
در بارگاه مهر
اینک خدای خاک.»
در سجده میشوند به هر سو ستارگان.
پر میکشم ز دامن شط شرابها
میبینم آنچه بوده به رؤیا و خوابها.
سر مست از نیاز چو پروانه بهار
سر میکشم به هر ستاره و پا مینهم بر آن
تا شیرهای بپرورم از جستجوی خویش
تا میوهای بیاورم از باغ اختران.
چشم خدای بینم
بیدار میشود.
دست گره گشایم در کار میشود
پا مینهم به تخت
سر میدهم صدا
وا میکنم دریچه جام جهان نما
تا بنگرم به انسان در مسند خدا...
این است عاشقان که من امشب
دروازههای رو به سحر باز میکنم
این است عاشقان که من امروز
از دوست داشتن
آغاز میکنم.
سیاوش کسرایی