کوچه پس کوچه های تنهایی

خدایا! چگونه زیستن را تو بمن بیاموز٬ چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

کوچه پس کوچه های تنهایی

خدایا! چگونه زیستن را تو بمن بیاموز٬ چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

مه

بیابان را، سراسر، مه گرفته‌ست.
چراغ  قریه پنهان است
موجی گرم در خون بیابان است
بیابان، خسته
                 لب بسته
                             نفس بشکسته
در هذیان گرم مه، عرق می‌ریزدش آهسته از هر بند.
«ــ بیابان را سراسر مه گرفته‌ست. [می‌گوید به خود، عابر]
    سگان قریه خاموش‌اند.
    در شولای مه پنهان، به خانه می‌رسم. گل‌کو نمی‌داند. مرا ناگاه در
    درگاه می‌بیند، به چشم‌اش قطره اشکی بر لب‌اش لبخند، خواهدگفت:
«ــ بیابان را سراسر مه گرفته‌ست... با خود فکر می‌کردم که مه گر
    همچنان تا صبح می‌پایید مردان جسور از خفیه‌گاه خود به دیدار عزیزان بازمی‌گشتند.»

بیابان را
           سراسر
                     مه گرفته‌ست.
چراغ قریه پنهان است، موجی گرم در خون بیابان است.
بیابان، خسته لب‌بسته نفس‌بشکسته در هذیان گرم مه عرق می‌ریزدش آهسته از هر بند... 

 

احمد شاملو 

نظرات 1 + ارسال نظر
علی اکبر جمعه 2 مرداد 1388 ساعت 12:11 ق.ظ http://hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
شعر زیبا و قشگی رو از شادروان شاملو گذاشتی ..
ممنون
موفق باشی

سلام

متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد