کوچه پس کوچه های تنهایی

خدایا! چگونه زیستن را تو بمن بیاموز٬ چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

کوچه پس کوچه های تنهایی

خدایا! چگونه زیستن را تو بمن بیاموز٬ چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

علی

 

شبی ، از آن شبهای سنگین و خفقان آوری که ماه در نخلستانهای حومه ی شهر چشم به راه علی بود و همه جا ، در زیر سایه های نخلها و بیراهه ها و کناره ی دیوارباغها و لبه ی چاهها در پی این همدرد آشنای خویش میگشت و علی را که همچون خود او همواره تنها است نمی یافت .

و ماه ، این مسافر تنها ، آواره ی دشتهای خاموش وخلوت آسمان ، آن شب ، در نخلستانهای ساکت پیرامون مدینه چشم براه علی بود ، این زندانی تنهای خاک ، مهتاب پر شکوه و بلند و زیبای زمین ، این در انبوه شیعیانش مجهول تا مگر همچون هر شب از شهر پلید و از غوغای زشت نفیرها و خورخورهای مردمی که در پستوی خانه های تنگ و تاریکشان خسبیده اند ، خود را نجات دهد ...

آری چنین است ! این زندگی علی (ع ) بوده است ... !

هنگامیکه تیغه ی پولادین شمشیری که تیز کرده بودند و به زهر آغشته بودند ، در حالیکه ذرات خونین مغزش بدان چسبیده بود از فرقش کشیده شد ، نخستین احساسی که در سراسر زندگی در آرزویش بود در خود یافت ، پنجه ی نیرومند و خشنی که همواره قلبش را میفشرد رهایش کرد و نخستین بار از جان فریاد کشید که : « به پروردگار کعبه سوگند نجات یافتم » او از چنین پنجه ای که از درون به خفقانش کشیده است و در تنهایی به فغانش آورده می نالد و شیعیانش بر زخم سرش میگریند ؟!!

چه شور انگیز و جانبخش است « اینجا نبودن » !

 

کتاب هبوط نوشته دکترعلی شریعتی

صدای پای آب

 

اهل کاشانم .

روزگارم بد نیست

تکه نانی دارم ٬ خرده هوشی ٬ سر سوزن ذوقی

مادری دارم ٬ به تر از برگ درخت .

دوستانی ٬ به تر از آب روان .

و خدایی که در این نزدیکی ست :

لای این شب بوها ٬ پای آن کاج بلند .

روی آگاهی آب ٬ روی قانون گیاه .

.

.

  

زندگی رسم خوش آیندی است .

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ  ،

پرشی دارد اندازه ی عشق .

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از

                                             یاد من و تو برود .

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد .

زندگی سوت قطاری ست که در خواب

                                        پلی می پیچد .

.

.

هر کجا هستم ، باشم ،

آسمان مال من است .

پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است .

چه اهمیت دارد

گاه اگر می رویند

قارچ های غربت ؟

.

.

زندگی تر شدن پی در پی ،

زندگی آب تنی کردن در حوضچه « اکنون » است

رخت ها را بکنیم :

آب در یک قدمی ست .

.

.

پشت سر خستگی تاریخ است .

پشت سر خاطره ی موج به ساحل صدف سرد

                                      سکون می ریزد .

لب دریا برویم ،

تور در آن بیندازیم

و بگیریم طراوت از آب .

ریگی از روی زمین برداریم

وزن بودن را احساس کنیم .

.

.

کار ما شاید این است

که میان گل نیلوفر و قرن

پی آواز حقیقت بدویم .

 

سهراب سپهری

سیاه ٬ خاکستری ٬ آبی

 

چه شبی بود و چه فرخنده شبی .

آن شب دور که چون خواب خوش از دیده پرید .

کودک قلب من این قصه ی شاد ٬

از لبان تو شنید :

       زندگی رویا نیست .

       زندگی زیبایی ست .

       می توان ٬

       بر درختی تهی از بار ٬ زدن پیوندی .

       می توان در دل این مزرعه ی خشک و تهی بذری ریخت .

 

        می توان ٬

         از میان فاصله ها را برداشت .

         دل من با دل تو ٬

         هر دو بیزار از این فاصله هاست .

 

قصه ی شیرینی ست .

کودک چشم من از قصه ی تو می خوابد .

 

قصه ی نغز تو از غصه تهی ست .

باز هم قصه بگو ٬

تا به آرامش دل ٬

سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم .

 

 تولدت مبارک همسر عزیزم

 

 

سخن بزرگان

هیچ می دانی فرصتی که از آن بهره نمی گیری، آرزوی دیگران است؟!

 

  جک لندن

 

 معنی زندگی را در قدرت باید جستجو کرد ، هرلحظه از زندگی، ما باید هدف عالیتری داشته باشیم .

 

 ماکسیم گورکی

گفت و گو

 

گفتم :

     « این باغ ار گل سرخ بهاران بایدش ؟ ... »

گفت :

     « صبری تا کران روزگاران بایدش .

تازیانه رعد و نیزه آذرخشان نیز هست ،

گر نسیم و بوسه های نرم باران بایدش . »

گفتم :

      « آن قربانیان پار ، آن گلهای سرخ ؟ ... »

گفت :

      « آری ... »

            ناگهانش گریه آرامش ربود ،

وز پی خاموشی توفانیش

گفت : - « اگر در سوکشان

ابر شب خواهد گریست ،

 هفت دریای جهان یک قطره باران بایدش . »

 

گفتمش :

       « خالی ست شهر از عاشقان ، وینجا نماند

مرد راهی تا هوای کوی یاران بایدش . »

گفت :

      « چون روح بهاران آید از اقصای شهر ،

مردها جوشد ز خاک ،

                    آنسان که از باران گیاه ،

وانچه می باید کنون

صبر مردان و دل امیدواران بایدش . »

 

                  ـ  شفیعی کدکنی ـ

 

کمی عقل سلیم ٬ اندکی اغماض و قدری خوش خلقی داشته باشید ٬ آن وقت خواهید دید در این دنیا چقدر آسوده و خوشبخت اید .

 

 سامرست موام