کوچه پس کوچه های تنهایی

خدایا! چگونه زیستن را تو بمن بیاموز٬ چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

کوچه پس کوچه های تنهایی

خدایا! چگونه زیستن را تو بمن بیاموز٬ چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

سخن بزرگان

بکوش تا عظمت در نگاهت باشد نه در آنچه بدان می نگری.

 

آندره ژید

یادداشتهای مرد فرزانه

گمان مبر

تنها اندک انسان‌هایی

پدیدآورندگان نور و روشنایی‌اند

و دیگران هیچ‌اند

مگر مشتی خاک و گل.

همه شما نور هستید.

          

به یادآر

که این پهنه خاکی

واقعی نیست

آوردگاهی است از جلوه‌ها

که با دانسته‌هایت

چیرگی بر آنها را می‌آزمایی.

 

اگر خواهان دیدار کسی هستی که

می تواند هر موقعیت ناممکنی را

فراهم کند

و دور از حرف‌ها و باورهای مردم

به تو شادی بخشد

در آینه بنگر و

این واژه‌ی جادویی را

بر زبان آور:

سلام!

ریچارد باخ

میعاد

در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست می‌دارم.

آینه‌ها و شب‌پره‌های مشتاق را به من بده

روشنی و شراب را

آسمان بلند و کمان گشاده‌ی پل

پرنده‌ها و قوس و قزح را به من بده

و راه آخرین را

در پرده‌ای که می‌زنی مکرر کن.

 

در فراسوی مرزهای تن‌ام

تو را دوست می دارم.

در آن دور دست بعید

که رسالت اندام‌ها پایان می‌پذیرد.

و شعله و شور تپش‌ها و خواهش‌ها

به تمامی

فرو می‌نشیند٬

و هر معنا قالب لفظ را وامی‌گذارد

چنان چون روحی

که جسد را در پایان سفر٬

تا به هجوم کرکس‌های پایانش وانهد...

 

در فراسوهای عشق٬

تو را دوست می‌دارم

در فراسوهای پرده و رنگ.

در فراسوهای پیکرهایمان

با من وعده‌ی دیداری بده...

احمد شاملو