کوچه پس کوچه های تنهایی

خدایا! چگونه زیستن را تو بمن بیاموز٬ چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

کوچه پس کوچه های تنهایی

خدایا! چگونه زیستن را تو بمن بیاموز٬ چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

گفت و گو

گفتم : این باغ ار گل سرخ بهاران بایدش؟

گفت : صبری تا کران روزگاران بایدش

تازیانه ی رعد و نیزه ی آذرخشان نیز هست

گر نسیم و بوسه های نرم باران بایدش

گفتم

آن قربانیان پار

آن گلهای سرخ 

گفت : آری

ناگهانش گریه آرامش ربود

وز پی خاموشی طوفانی اش

گفت : اگر در سوک شان

ابر می خواهد گریست

هفت دریای جهان 

یک قطره باران بایدش

گفتمش

خالی ست شهر از عاشقان وینجا نماند

مرد راهی تا هوای کوی یاران بایدش

گفت : چون روح بهاران 

آید از اقصای شهر

مردها جوشد ز خاک

آن سان که از باران گیاه 

وآنچه می باید کنون

صبر مردان و 

دل امیدواران بایدش


شفیعی کدکنی