کوچه پس کوچه های تنهایی

خدایا! چگونه زیستن را تو بمن بیاموز٬ چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

کوچه پس کوچه های تنهایی

خدایا! چگونه زیستن را تو بمن بیاموز٬ چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش

جبرئیل نزد پیامبر (ص) آمد و گفت: ای پیامبر! خداوند تبارک و تعالی مرا با هدیه‌ای به سوی تو فرستاده است که پیش از تو ، به کسی چنین هدیه‌ای عطا نفرموده است. رسول خدا (ص) فرمود: آن هدیه چیست؟ گفت:
صبر و شکیبایی و حتی بهتر از صبر.
حضرت رسول پرسید: بهتر از صبر چیست؟ جبرئیل گفت:
خشنودی (به ارادة الهی) و بهتر از آن .
حضرت پرسید: بهتر و نیکوتر از رضا چیست؟ جبرئیل گفت:
پرهیزکاری و نیکوتر از آن.
حضرت پرسید: بهتر از اخلاص چیست؟ جبرئیل گفت:
یقین و بهتر از آن .
حضرت پرسید: بهتر از یقین چیست؟ جبرئیل گفت:
راه وصول به درجة یقین ، توکل بر خدای عزوجل است.
حضرت پرسید: توکل بر خدای عزوجل چگونه است؟ جبرئیل گفت:
رسیدن به این آگاهی که
مخلوقات نمی‌توانند به انسان نفع یا ضرری رسانند و یا به او بخشش کنند و یا مانعی در برابرش باشند. به کار بردن این آگاهی باعث ناامیدی (و دل کندن) از مخلوق می‌شود.
اگر بنده‌ای چنین باشد، کاری برای غیر خداوند انجام ندهد،
جز به خداوند به کسی امیدوار نشود ، از کسی غیر از او نترسد و به هیچ کس جز خداوند، چشم طمع نورزد ؛ و این معنی توکل است


... 

شما٬ ای قله‌های سرکش خاموش٬ 

که پیشانی به تندرهای سهم‌انگیز می‌سایید٬ 

که بر ایوان شب دارید چشم‌انداز رویایی٬ 

که سیمین پایه‌های روز زرین را به شانه می‌کوبید٬ 

که ابر آتشین را در پناه خویش می‌گیرید؛ 

 

غرور و سربلندی هم شما را باد! 

امیدم را برافرازی٬ 

چو پرچم‌ها که از باد سحرگاهان به سر دارید. 

غرورم را نگه دارید٬ 

به سان آن پلنگانی که در کوه و کمر دارید. 

 

زمین خاموش بود و آسمان خاموش... 

 

(بخشی از منظومه آرش کمانگیر)