باید عاشق شد و خواند
باید اندیشه کنان پنجره را بست و نشست
پشت دیوار کسی می گذرد، می خواند
باید عاشق شد و رفت
چه بیابانهایی در پیش است
رهگذر خسته به شب می نگرد
می گوید : چه بیابانهایی! باید رفت
باید از کوچه گریخت
پشت این پنجره ها مردانی می میرند
و زنانی دیگر به حکایت ها دل می سپرند
پشت دیوار دریاواری بیدار
به زنان می نگریست
چه زنانی که در آرامش رود
باد را می نوشند
و برای تو
برای تو و باد
آبهایی دیگر در گذرست
شب و ساعت دیواری و ماه
به تو اندیشه کنان می گویند
باید عاشق شد و ماند
باید این پنجره را بست و نشست
پشت دیوار کسی می گذرد
می خواند
باید عاشق شد رفت
بادها در گذرند
فریدون مشیری
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تاکنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
واله وشیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
زلف او دام استوخالش دانه آن دام و من
بر امید دانهای افتادهام در دام دوست
سر زمستی برنگیرد تا به صبح روز حشر
هر که چون من در ازل یک جرعه خوردازجام دوست
بس نگویم شمه ای از شرح شوق خود از آنک
دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست
گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا
خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست
حافظ اندر درد او میسوز و بی درمان بساز
زآنکه درمانی ندارد درد بی آرام دوست
انسانها همان گونه که باور داشته باشند میتوانند بیندیشند. باورهای آدمی است که در هر لحظه به او القا میکند که چگونه بیندیشد.
اصولا فرق بین انسانها، فرق میان باورهای آنان است. انسانهای موفق با باورهای عالی، موفقیت را برای خود خلق میکنند.
قانون زندگی قانون باورهاست. باورهای عالی سرچشمه همه موفقیتهای بزرگ است. توانمندی یک انسان را باورهای او تعیین میکند.
انسانها هر آنچه را که باور دارند خلق میکنند. باورهای شما دستاوردهای شما را در زندگی میسازند. زیرا باورها تعیین کننده کیفیت اندیشهها، اندیشهها عامل اولیه اقدامها و اقدامها عامل اصلی دستاوردها هستند.
زندگی ماجرایی بزرگ است٬ و سفر یکی از زیباترین قسمتهای آن.
وقتی سفر میکنی٬ یک تجربه عملی تولد دوباره داری. با شرایطی کاملا جدید روبرو میشوی٬ روزها آهسته میگذرد و اکثر اوقات زبان مردم را نمیفهمی. در این شرایط اهمیت بیشتری برای آنچه در اطرافت میگذرد قائل می شوی٬ چون ادامهی حیات تو بستگی به آنها دارد. و هر لطفی که خداوند در حقت میکند شادمانی بسیاری برایت میآورد٬ انگار که همه عمر باید آن واقعه را در خاطر نگهداری. همه چیز به نظرت تازه میآید و به همین دلیل زیبایی هر چیز را درک میکنی و خوشبختتر هستی.
برای من یکی از بزرگترین ارمغانهای سفر دیدن٬ با چشمی دیگر بود. و پیدا کردن دوبارهی گنجی که وجودش برایم بسیار ارزشمند است.
گل در برو می بر کف و معشوق به کام است
سلطان جهـــــــــــــــانم به چنین روز غلام است
گو شمــــــــــع میارید در این جمع که امشب
در مجلس ما ماه رخ دوســـــــــــــــت تمام است
در مذهب ما باده حـــــــــــــلال است ولیکن
بی روی تو ای ســـــــــــرو گل اندام حرام است
در مجلس ما عطـــــر میامیز که مــــــا را
هر دم ز ســـــــــر زلف تو خوشبوی مشام است
گوشم همه بر قول نـی و نغمه چنگ است
چشمم همه بر لعـــــــــل لب و گردش جام است
ای چاشنــــــــی قنــــــد مگو هیچ ز شکّر
زانرو که مــــــــــرا در لب شیرین تو کام است
تا گنـــــــج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مـــــــــــــــــرا کنج خرابات مقام است
از ننگ چه گویی که مرانام زننگ است
وز نام چه پرسی که مــــــــرا ننگ ز نام است
میخـواره وسرگشته ورندیم و نظر باز
وان کس که چو ما نیست دراین شهرکدام است
با محتسبــــــم عیب مگویید که او نیز
پیوسته چو ما در طلـــــــــــب عیش مدام است
حافظ منشین بی می ومعشوق زمانی
کایّام گـــل و یاسمـــن و عیــد صیــــــــام است