مروارید مهر
دو جام یک صدف بودند،
« دریا » و « سپهر »
آن روز
در آن خورشید،
- این دردانه مروارید -
می تابید !
من و تو، هر دو، در آن جام های لعل
شراب نور نوشیدیم
مرا بخت تماشای تو بخشیدند و،
بر جان و جهانم نور پاشیدند !
تو را هم، ارمغانی خوشتر از جان و جهان دادند :
دلت شد چون صدف روشن،
به مروارید مهر
آن روز !
«فریدون مشیری»
در آن لحظه
در آن پر شور لحظه ...
دل من با چه اصراری ترا خواست،
و من میدانم چرا خواست،
و می دانم که پوچ هستی و این لحظه های پژمرنده
که نامش عمر و دنیاست،
اگر باشی تو با من، خوب و جاویدان و زیباست.
«مهدی اخوان ثالث»
مرگ در مرداب
لب دریا رسیدم تشنه، بی تاب،
ز من بی تاب تر، جان و دل آب،
مرا گفت: از تلاطم ها میاسای!
که بد دردی است جان دادن به مرداب!
«فریدون مشیری»