کوچه پس کوچه های تنهایی

خدایا! چگونه زیستن را تو بمن بیاموز٬ چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

کوچه پس کوچه های تنهایی

خدایا! چگونه زیستن را تو بمن بیاموز٬ چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

زندگی

همه ی آنچه درباره زندگی آموخته ام در یک کلمه خلاصه می شود : می گذرد ! (رابرت فراست )

زندگی داستان دراز خستگی است . (سامیوئل جانسون )

جنگیدن در راه اصول اغلب آسان تر از زیستن بر وفق اصول است . (آدلی استیونسون )

زندگی بسیار بسیار مهمتر از آن است که درباره آن جدی صحبت کنیم . (اسکار وایلد )

زندگی به دیداری کوتاه از یک مغازه اسباب بازی فروشی می ماند در فاصله میان تولد و مرگ .(دزموند موریس )

یا با هم زیستن یا نزیستن . (برتراند راسل )

 

جوانمرد ( شیخ ابوالحسن خرقانی )

 

عالم ، هر بامداد که بیدار می شود ، در جستجوی علم است ؛ می رود تا علمش را افزون کند .

زاهد هر بامداد که بلند می شود در جستجوی زهد است ؛ می رود تا زهدش را زیاد کند . 

اما جوانمرد هر بامداد که بر می خیزد در جستجوی عشق است ؛ می رود تا دلی را شاد کند .

جوانمرد به مسافر گفت : اما راه خدا را با پا نمی توان پیمود ؛ این راهی است که تنها با دل می توان رفت . با دلت برو ، آنقدر تا دلت تاول بزند .

جوانمرد می گفت : ما همه تنها یک بیماری داریم ، خواب ؛ و دوایی نیست ، جز بیداری . بیدار شویم تا جهان بیمار نباشد .

و بدان ! کسی که پیش ما مرد است ، پیش مردم ، کودک است و کسی که پیش مردم ، مرد است ، پیش ما نامرد ! جوانمرد خندید و کودکی را برگزید .

جوانمرد برخاست و گفت : از اینجا تا خدا سه گام بیشتر نیست . گام اول این است که بگویی خدا ؛ و دیگر هیچ ، گام دوم انس است و سومین گام سوختن .

غریب نه آن است که تنش در این جهان غریب باشد ، غریب آن است که دلش در تن غریب باشد .

از کتاب جوانمرد نام دیگر تو – عرفان نظر آهاری

برخورد قطعه گم شده با دایره ی بزرگ

 

قطعه گمشده تنها نشسته بود ...

منتظر کسی بود تا بیاید

و او را با خود ببرد .

                        بعضی با او جور بودند .

اما نمی توانست با آنها قل بخورد .

با بعضی می توانست قل بخورد .

اما با آنها جفت و جور نبود .                   

بعضی هم اصلا چیزی درباره ی جور بودن نمی دانستند .

بعضی هم از هیچ چیزی سر در نمی آوردند .

.

.

.

با قطعات دیگری هم آشنا شد .

بعضی ها خیلی ریزبین بودند .

بعضی ها هم بدون توجه به او از کنارش می گذشتند .

سلام !

.

.

.

سرانجام یکی از راه رسید

که کاملا با او جفت و جور بود .

اما ناگهان ...

قطعه گم شده شروع به بزرگ شدن کرد !

بزرگ و بزرگتر شد .

                                    نمی دونستم تو رشد می کنی

و بزرگتر می شوی .

قطعه گم شده گفت :

خودم هم نمی دونستم .

بعد از مدتی یک روز ، یکی اومد که با بقیه فرق داشت .

قطعه گم شده ازش پرسید :

. تو کی هستی ؟

دایره ی بزرگ گفت :

. من یک دایره بزرگ هستم .

قطعه گم شده گفت :

. به نظرم تو همونی هستی که من دنبالش هستم .

. امکان داره من قطعه گم شده ی تو باشم .

دایره ی بزرگ گفت :

. ولی من قطعه ای گم نکردم .

قطعه ی گم شده گفت :

تو هیچ جای خالی نداری که بخوای با من کامل کنی ، چه بد شد !

فکر کردم می تونم با تو قل بخورم .

دایره ی بزرگ گفت :

تو با من نمی تونی قل بخوری ،

احتمالا می تونی با خودت غلت بزنی .

.  با خودم ؟  ... نه !

من نمی تونم با خودم قل بخورم .

دایره ی بزرگ گفت :

تا به حال تلاش کرده ای ؟

قطعه گم شده گفت ولی من گوشه های تیزی دارم

که با اونها نمیشه قل خورد .

دایره بزرگ گفت گوشه ها ساییده می شن

به هر حال من باید بروم . خداحافظ !

شاید یه روز همدیگر رو ببینیم ...

و قل خورد و دور شد .

قطعه گم شده دوباره تنها ماند

مدت درازی همانجا نشست

آن وقت

به آرامی

خودش را از یک طرف بالا کشید

تالاپی افتاد

دوباره بلند شد و خودش را بالا کشید ...

تالاپ

و تالاپی افتاد .

و شروع به پیش رفتن کرد .

پس از مدتی تیزهای گوشه هایش شروع به صاف شدن کرد .

هی بلند شد و افتاد ، هی بلند شد و افتاد ...

تا آرام آرام تغییر شکل داد .

از آن پس به جای اینکه تالاپی بیفتد ، بومبی می افتاد

و سپس به جای اینکه بومبی بیفته ، بالا و پایین می رفت .

و بعد به جای اینکه بالا و پایین بره ، قل می خورد .

و نمی دونست کجا می ره

و براش مهم هم نبود .

 

« شل سیلور استاین »

سخن بزرگان

آسمان برای گرفتن ماه تله نمی گذارد ، آزادی ماه است که او را پایبند می کند.

تاگور

 

آرمان و خواسته خود را در گفتگوهای روزانه  بررسی کنید اگر در آن پیشرفتی نمی بینید نیازی بر انجام آن نیز نخواهد بود.

 اُرد بزرگ

 

به گذشتۀ خود هرگز نمی اندیشم مگر آنکه بخواهم از آن نتیجه ای بگیرم .

جواهر لعل نهرو

زندگی

مشکلات زندگی مانند سنگ ریزه های کوچکی هستند ، که هرچه نزدیکتر به چشم نگه داشته شوند ، نه خود سنگ ریزه به وضوح دیده می شود و نه اطراف آن . ولی اگر دورتر نگه داشته شود می توان آن را دید . در صورتیکه روی زمین انداخته شود ، مانند برآمدگی کوچکی به نظر می رسد . پس در جاده زندگی از روی سنگ ریزه ها عبور کنید تا افقهای روشنی در برابر دیدگانتان گشوده شود .