کوچه پس کوچه های تنهایی

خدایا! چگونه زیستن را تو بمن بیاموز٬ چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

کوچه پس کوچه های تنهایی

خدایا! چگونه زیستن را تو بمن بیاموز٬ چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

کمک به هم نوع

روزی هنگامی که گاندی سوار قطار می شد یکی از کفشهایش بر روی ریل افتاد . اما چون قطار در حال حرکت بود او فرصت برداشتن آن را نداشت . همراهانش در کمال تعجب دیدند او کفش دیگرش را نیز درآورد و بر روی ریل انداخت . وقتی علت را جویا شدند ، پاسخ داد : اگر مرد فقیری برای برداشتن آن آمد ،  بتواند از هر دوی آنها استفاده کند .

ایمان

  

به استعداد خود ایمان داشته باش

همان طور که به خدا ایمان داری .

روح تو پاره ای از آن "واحد" بزرگ است .

نیروهایی که در تو هست

مانند دریای وسیعی عمیق و بی پایان است .

روحت را در میان سکوت ،

در جزایر الماس گردش بده

آن جزایر را کشف کن و از آنها استفاده کن .

اما برای این که تسلیم بادها نشوی

سکان اراده را به کار انداز .

اگر به آفریننده و به خودت ایمان داشته باشی

هیچ کس نمی تواند به نیروهای تو حدودی قائل شود

بزرگ ترین پیروزی ها به تو تعلق می گیرد .

به پیش ! به پیش !

شمس تبریزی

 

                           چون گفتنی باشد ،

             و همه عالم ، از ریش من ، درآویزد ،

     که مگر نگویم ... ،

اگر چه بعد از هزار سال باشد ،

        این سخن ،

                     بدان کس برسد که

من خواسته باشم !

 *****************************************

        عرصه ی  سخن ، بس تنگ است !

                   عرصه ی معنی فراخ است !

           از سخن ، پیش تر آ !

     تا فراخی بینی و ،  

عرصه بینی !

*****************************************  

سخن بزرگان

 اگر دیگران را با زیباترین منشها بخوانیم چیزی از ارزش ما نمی کاهد بلکه او را دلگرم ساخته ایم  آنگونه باشد که ما می گویم .

ارد بزرگ

 برای پرش های بلند ، گاهی نیاز است چند گامی پس رویم .

ارد بزرگ

هرگز نمی توانیم صفت خوبی را در دیگران بشناسیم مگر اینکه از آن بویی برده باشیم .

چینگ

آفتاب می شود

 

نگاه کن که غم درون دیده ام

چه گونه قطره قطره آب می شود

چه گونه سایه ی سیاه سرکشم

اسیر دست آفتاب می شود

 

نگاه کن

تمام هستی ام خراب می شود

شراره ای مرا به کام می کشد

مرا به اوج می برد

مرا به دام می کشد

نگاه کن

تمام آسمان من  

پر از شهاب می شود .

 

تو آمدی ز دورها و دورها

ز سرزمین عطرها و نورها

نشانده ای مرا کنون به زورقی

ز عاج ها ، ز ابرها ، بلورها

مرا ببر امید دل نواز من

مرا ببر به شهر شعرها و شورها

 

به راه پر ستاره می کشانی ام

فراتر از ستاره می نشانی ام

نگاه کن

من از ستاره سوختم

لبالب از ستارگان تب شدم

چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل

ستاره چین برکه های شب شدم

 

چه دور بود پیش از این زمین ما

به این کبود غرفه های آسمان

کنون به گوش من دوباره می رسد

صدای تو

صدای بال برفی فرشتگان

نگاه که من کجا رسیده ام

به کهکشان ، به بی کران ، به جاودان

 

کنون که آمدیم به اوج ها

مرا بشوی با شراب موج ها

مرا بپیچ در حریر بوسه ات

مرا بخواه در شبان دیر پا

مرا دگر رها مکن

مرا از این ستاره ها جدا مکن

 

نگاه کن که موم شب به راه ما

چه گونه قطره قطره آب می شود

صراحی سیاه دیدگان من

به لای لای گرم تو

لبالب از شراب خواب می شود

به روی گاهواره های شعر من

نگاه کن

تو می دمی و آفتاب می شود .

 

« فروغ فرخزاد »