کوچه پس کوچه های تنهایی

خدایا! چگونه زیستن را تو بمن بیاموز٬ چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

کوچه پس کوچه های تنهایی

خدایا! چگونه زیستن را تو بمن بیاموز٬ چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

سخن بزرگان

 

هستی ما به ناپایداری ابرهای پاییز، تماشای تولد و مرگ موجودات، همچون نظاره شعله‌‌های آتش است. یک عمر مانند جرقه رعدی درآسمان، چون سیلابی پر شتاب و روان از سراشیبی کوهی می ماند. (بودا)

 

میعاد

 

در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست می‌دارم.

آینه‌ها و شب‌پره‌های مشتاق را به من بده

روشنی و شراب را

آسمان بلند و کمان گشاده‌ی پل

پرنده‌ها و قوس و قزح را به من بده

و راه آخرین را

در پرده‌ای که می‌زنی مکرر کن.

 

در فراسوی مرزهای تن‌ام

تو را دوست می‌دارم.

در آن دور دست بعید

که رسالت اندام ها پایان می‌پذیرد.

و شعله و شور تپش‌ها و خواهش‌ها

به تمامی

فرو می‌نشیند٬

و هر معنا قالب لفظ را وامی‌گذارد

چنان چون روحی

که جسد را در پایان سفر٬

تا به هجوم کرکس‌های پایانش وانهد...

 

در فراسوهای عشق٬

 تو را دوست می‌دارم

 در فراسوهای پرده و رنگ.

 

 در فراسوهای پیکرهایمان

 با من وعده‌ی دیداری بده...

 

احمد شاملو

 

(بسیار دلتنگتم٬ دلتنگی زیباست)

عشق

گذشت زمان بر آنها که منتظر می‌مانند بسیار کند٬

بر آنها که می‌هراسند بسیار تند٬

بر آنها که زانوی غم در بغل می‌گیرند بسیار طولانی٬

و بر آنها که به سرخوشی می‌گذرانند بسیار کوتاه است.

اما٬ بر آنها که عشق می‌ورزند٬

                                       زمان را آغاز و پایانی نیست.

                                                                  <ویلیام شکسپیر>

 

عشق بهترین نغمه در موسیقی زندگی است. انسان بدون عشق٬ هرگز با همسرائی باشکوه بشریت همنوا نخواهد شد.

                                                                  <روک شنایدر> 

 

هر اتفاق٬ فرصتی است تا با بیکران هستی ارتباط برقرار کنیم.

آرامش به تعبیر بودا

 

درک چهار حقیقت اصیل، هسته اصلی آموزه بودا را تشکیل میدهد. این حقایق عبارتند از: ۱. به رسمیت شناختن وجود رنج. ۲. اینکه دلیل رنج دیدن، تمایلات نفسانی است. ۳. و اینکه بریدن از رنجها دستیافتنی است. ۴. و درک اینکه راهی برای رسیدن به جایگاه بی رنجی وجود دارد.
این راه، راه اصیل هشتگانه نام دارد زیرا عوامل سازنده آن این هشت اصل هستند: گفتار درست، کردار درست، معاش درست، کوشش درست، توجه درست، تمرکز درست، جهان بینی درست و پندار درست.
آدمی بیمار است. بودا راه درمان این بیماری را درک آن چهار حقیقت میداند: کار حقیقت نخست از چهار حقیقت اصیل تشخیص این بیماری بعنوان بیماری رنج در انسانهاست. حقیقت دوم دلبستگیها را بعنوان باعث و بانی این بیماری بازمیشناسد. سومین حقیقت شرایط را سنجیده و اعلام می‌کند که بهبود امکانپذیر است. حقیقت چهارم تجویز دارو برای دست یافتن به سلامت است.
درک این حقایق و اصول، تمرکز و مراقبه نیاز دارد. این درک باعث احساس مهرورزی نسبت به همه موجودات می‌گردد. این آموزه‌ها آیین بودا (دارما) را تشکیل میدهند. بودا خود، آیین خود را مانند قایقی مینامد که برای رسیدن به ساحل رستگاری (موکشا) به آن نیاز است. ولی پس از رسیدن به رستگاری دیگر به این قایق نیز نیازی نخواهد بود. رسیدن به ساحل رستگاری آدمی را به آرامش و توازن مطلق میرساند. آنجاست که شمع تمامی خواهشها و دلبستگیها خاموش می‌شود. به این روی این پدیده را در سانسکریت نیروانا یعنی خاموشی مینامند.
راه اصیل هشتگانه که نسخه تجویز بیداردل (بودا) برای درمان رنجهاییست که همه بُوَندگان (موجودات) دچار آن هستند خود به سه گروه دسته بندی می‌شود:
درستکاری (شیلا)، یکدله شدن (سامادی) و فراشناخت (پرگیا). این سه مفهوم هسته تمرینهای روحانی بوداگرایی را میسازند. درستکاری که در راه هشتگانه به گونه گفتار درست، کردار درست و معاش درست آمده دستوراتی اخلاقی مانند خودداری از کشتن و دروغگویی را در بر می‌گیرد. یک بخش از درستکاری در بوداگرایی مربوط به دهش (دانا) می‌شود. این دهش تنها به مواردی مانند صدقه دادن و سخاوتمندی محدود نمی‌شود و معنی مشخص دینی دارد، یعنی تأمین نیازمندیهای روزانه همایه (جامعه راهبان بودایی (سنگها)). هموندان (اعضاء) همایه نیز به نوبه خود به دهش میپردازند. دهش آنها بالاترین دهشها یعنی آموزش آیین بودا (دارما) است.
مفهوم دوم راه هشتگانه یعنی دل را یکدله کردن یا کار کردن بر روی تمرکز است که سه بخش کوشش درست، توجه درست و تمرکز درست را در بر می‌گیرد. در این مرحله تمرکز شدیدی دست میدهد که در آن اندیشنده با موضوع اندیشه یکی می‌گردد. این پدیده، شهود و رسیدن به فراشناخت نیست بلکه یک پدیده روانی است. اینکار از راه یوگا و درون پویی انجام می‌گیرد. بوداگرایی همانند دیگر کیشهای هندی ذهن را ابزار بنیادین رهایی میداند و بر ورزیدگی درست ذهن تأکید مینماید. آماج کوشش درست یکپارچگی ذهنی و جلوگیری از پراکندگی اندیشه است. توجه درست باعث آگاهی از احساسات و آگاهی از کنشهای بدن و ذهن می‌گردد. این تمرینات سرانجام ما را به تمرکز درست میرساند که رسیدن به حالات گوناگون آگاهیهای خلسه آمیز در حین درون پویی (مراقبه) است و با آزمودن خوشنودی بزرگی همراه است. رسیدن به این حالات را درون نگری (دیانا) مینامند. بخش آخر راه هشتگانه یعنی جهان بینی درست و پندار درست تشکیل دهنده فراشناخت (پرگیا) است. رسیدن به فراشناخت یا بعبارتی حکمت اعلاء در بوداگرایی به معنی یافتن دسترسی مستقیم به واقعیت نهفته در پشت چیزها و یافتن بینشی فراسوی هرگونه شناخت است. این گام پس از گامهای درستکاری و یکدِلگی می‌آید و نتیجه یک درون پویی ویژه بودایی است. جهان بینی درست همان درک کامل چهار حقیقت اصیل و پندار درست همان مهرورزی و عشق است که ذهن را از شهوت، بدخواهی و ددمنشی می پالاید. اینها راه را برای رسیدن به فراشناخت هموار میسازند.

به نقل از: http://www.aftab.ir

ماهی سیاه کوچولو

ماهی سیاه کوچولو روزی به مادرش گفت: می‌خواهم بروم ببینم آخر جویبارکجاست. دلم می‌خواهد بدانم جاهای دیگر٬ چه خبرهایی هست. من می‌خواهم بدانم که٬ راستی راستی٬ زندگی یعنی اینکه توی یک تکه جا٬ هی بروی و برگردی تا پیر شوی و دیگر هیچ؛ یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا می‌شود زندگی کرد؟...

ماهی سیاه کوچولو٬ شناکنان می‌رفت و فکر می‌کرد. در هر وجب راه٬ چیز تازه‌ای می‌دید و یاد می‌گرفت. حالا دیگر خوشش می‌آمد که معلق‌زنان٬ از آبشارها پایین بیفتد و باز شنا کند.

 آفتاب گرم می‌تابید٬ ماهی سیاه کوچولو گرمی سوزان آفتاب را بر پشت خود حس می کرد و لذت می‌برد. آرام و خوش٬ در سطح دریا شنا می‌کرد و به خودش می‌گفت: مرگ خیلی آسان می‌تواند به سراغ من بیاید٬ اما من تا می‌توانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شدم- که می‌شوم - مهم نیست؛ مهم این است که زندگی یا مرگ من٬ چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد...

و بالاخره روزی نوبت ماهی سیاه کوچولو رسید و دیگر هیچ خبری از او نشد.

ماهی پیر قصه‌اش را تمام کرد و به دوازده هزار بچه و نوه‌اش گفت: دیگر وقت خواب است بچه‌ها٬ بروید بخوابید.

یازده هزارونهصدونودونه ماهی کوچولو «شب‌به‌خیر» گفتند و رفتند خوابیدند. مادربزرگ هم خوابش برد٬ اما ماهی سرخ کوچولویی هر چقدر کرد٬ خوابش نبرد٬ شب تا صبح همه‌اش در فکر دریا بود...

 

از کتاب ماهی سیاه کوچولو نوشته صمد بهرنگی