گلهای خانه تو را می شناسند
و با طنین خوش گام تو آشنایند
وقتی به سر وقتشان می روی
وقتی که با ناز
دستی به روی سر و گوششان می کشی
یا آبشان می دهی
هم ساقه های بنفشه
با احترام و تواضع
سر در گریبان فرو می برند
هم حسن یوسف
تمام جمال خودش را نشان می دهد
هم شمعدانی
با مهربانی
دستی برایت تکان می دهد
حتی گل کاغذی هم
با گام موسیقی خنده هایت
در دفتر شعر من می شکوفد
« قیصر امین پور »
گلهای خانه من هنوز در انتظار «او» یی هستند که تصویرش را خاربوته های دشت لخت آرزوهایم به بادهای سرگردان داده اند و خود ٬ از پس آهی پانزده ساله جان داده اند.