به راستی که بار نیاز سنگین است .
مردمان از خود اندیشه ای ندارند و به هر سو که بکشانی کشانده می شوند .
تنها باید بدانی که از آدمیانی که از پله بالا می روند نمی ترسم زیرا همین بالا رفتنشان موجب جدایی از دیگران است .
زمانی که آدمیان همدست شوند دیگر از اهریمن کاری برنمی آید .
کارخردی دارم با نیازهای کم ٬ از این رو به دروغ گفتن نیازی ندارم .
به ناچیزان باید داد کرد ٬ و الا فرادستان حق خود را می ستانند .
من می خواهم که خردان بزرگ شوند ٬ چندان که دارایان دیگر بخشش خود را مایه ی تفاخر نگردانند ٬ و شانه خردان آسوده از بارگران ٬ راست گردد .
اگر بزرگی با بخشش همراه نباشد هیچ است . من می خواستم بخشندگی چون دریا باشد ٬ چون آفتاب بدون هیچ چشمداشتی .
دیری است آنچه تو می اندیشی از اندیشه من جداست . این ٬ همان جا آغاز شد که تو خود را بیش از دیگران در آینه می بینی .
برای رسیدن به ستیغ عظمت باید از سنگلاخ درشتی گذشت .
آیا زمانه چنان شده است که پدر و پسر سخن یکدیگر را در نمی یابند ؟ آیا بشر در دژ درون خود زندانی است ؟ و چنان تنهاست که چون به سوی دیگری آغوش می گشاید سینه اش تنها هوا را می فشارد ؟ اگر چنین است چرا بدسیرتان چنین یگانه اند و دست به دست هم داده اند تا ...
راهی که آرزو را به واقعیت می پیوندد ٬ راهی دراز است .
.
.
وقتی به گذشته نگاه می کنیم
مطمئنا تصویر را کامل نخواهیم دید .. شاید چون فراموش کاریم و شاید چون دوست نداریم زشتی ها را در ذهن نگاه داریم .. پس می ماند خاطراتی که بد نیستند
همیشه زمانه همینطور بوده .. بدی و خوبی زیاد و کم نمی شود چون نمی شود اندازه گرفتشان
به نظر من همه چیز در این دنیا نسبی است بدی ٬ خوبی ٬ زیبایی ٬ زشتی و ...
و هر کس با توجه به دید خود از دنیا آن را تفسیر می کند .
اما من همیشه بر این باورم که بهترین اتفاق همانی است که به وقوع پیوسته است .
پیروز باشید