کوچه پس کوچه های تنهایی

خدایا! چگونه زیستن را تو بمن بیاموز٬ چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

کوچه پس کوچه های تنهایی

خدایا! چگونه زیستن را تو بمن بیاموز٬ چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

تیاله

به راستی که بار نیاز سنگین است .

مردمان از خود اندیشه ای ندارند و به هر سو که بکشانی کشانده می شوند .

تنها باید بدانی که از آدمیانی که از پله بالا می روند نمی ترسم زیرا همین بالا رفتنشان موجب جدایی از دیگران است .

زمانی که آدمیان همدست شوند دیگر از اهریمن کاری برنمی آید .

کارخردی دارم با نیازهای کم ٬ از این رو به دروغ گفتن نیازی ندارم .

به ناچیزان باید داد کرد ٬ و الا فرادستان حق خود را می ستانند .

من می خواهم که خردان بزرگ شوند ٬ چندان که دارایان دیگر بخشش خود را مایه ی تفاخر نگردانند ٬ و شانه خردان آسوده از بارگران ٬ راست گردد .

اگر بزرگی با بخشش همراه نباشد هیچ است . من می خواستم بخشندگی چون دریا باشد ٬ چون آفتاب بدون هیچ چشمداشتی .

دیری است آنچه تو می اندیشی از اندیشه من جداست . این ٬ همان جا آغاز شد که تو خود را بیش از دیگران در آینه می بینی .

برای رسیدن به ستیغ عظمت باید از سنگلاخ درشتی گذشت .

آیا زمانه چنان شده است که پدر و پسر سخن یکدیگر را در نمی یابند ؟ آیا بشر در دژ درون خود زندانی است ؟ و چنان تنهاست که چون به سوی دیگری آغوش می گشاید سینه اش تنها هوا را می فشارد ؟ اگر چنین است چرا بدسیرتان چنین یگانه اند و دست به دست هم داده اند تا ...

راهی که آرزو را به واقعیت می پیوندد ٬ راهی دراز است .

.

.

 

نظرات 1 + ارسال نظر
حامد جمعه 13 بهمن 1385 ساعت 07:21 ب.ظ http://lastleaf.blogsky.com

وقتی به گذشته نگاه می کنیم
مطمئنا تصویر را کامل نخواهیم دید .. شاید چون فراموش کاریم و شاید چون دوست نداریم زشتی ها را در ذهن نگاه داریم .. پس می ماند خاطراتی که بد نیستند
همیشه زمانه همینطور بوده .. بدی و خوبی زیاد و کم نمی شود چون نمی شود اندازه گرفتشان

به نظر من همه چیز در این دنیا نسبی است بدی ٬ خوبی ٬ زیبایی ٬ زشتی و ...
و هر کس با توجه به دید خود از دنیا آن را تفسیر می کند .
اما من همیشه بر این باورم که بهترین اتفاق همانی است که به وقوع پیوسته است .
پیروز باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد