در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خود خدا بود .
- نور حقیقت در نهاد آن نهفته است و نه در وجود کسی که آن را بر زبان می آورد .
- آدم برای شناخت خویشتن نیازمند چیزی بیش از نام بود.باید از خود بی خود می شد و به "خواب گرانی " فرو می رفت و در پی آن پاره ای از تنش کنده می شد و از آن زنی برایش خلق می گردید که آخرین شگفتی پیدایش و نقطه اوج آفرینش است .
- برای مخالفت ورزیدن باید خانه ای مشترک و علایقی مشترک داشت و ما دیگر هیچ چیز از این دست نداریم .
- عالم معنا هیچ تفاوتی با دنیای مادی ندارد . عالم معنا چیزی جز دنیای مادی نیست که سرانجام به تعادل می رسد .
- من مانند ماهی آزاد به سوی آبهای جاودانه باز می گردم .
- خوب است که والدین کودک دونفرند ، چرا که هر کدام او را از گزند آن دیگری مصون می دارد .
- سه کلمه تب آلوده تان می سازد . سه کلمه به بستر میخکوبتان می کند و آن "تغییر دادن زندگی " است.
- هدف این است . روشن است و ساده . راهی که به هدف ختم می شود پیدا نیست و سبب بیماری نیز درهمین نبودن راه و نامطمئن بودن مسیرهاست . در برابر مسئله نیستیم ، درون آنیم . مسئله خود ماییم .
- می خواهیم به حیات تازه ای بپیوندیم ، اما حیات پیشین را نیز نمی خواهیم از کف بدهیم . نمی خواهیم لحظه ی گذار و زمانی را که دستمان خالی می شود ، حس کنیم .
- رویداد ، پرتو حیاتی است که بر زندگی انسانی می تابد . بی خبر و بی جنجال می تابد . رویداد به مانند گهواره است و به سان آن است و پیش پا افتاده است . رویداد گهواره ی زندگی است . هیچ گاه متوجه وقوع آن نمی شویم . هیچ گاه همعصر امور ناپیدا نیستیم . تنها پس از وقوع آنها ، تنها مدتی پس از وقوع آنهاست که حدس می زنیم باید اتفاقی روی داده باشد .
- زیبایی مادران بی نهایت شکوهمندتر از عظمت طبیعت است.گونه ای زیبایی است که به تصور درنمی آید زیبایی از عشق پدید می آید .
- مادر در برابر فرزند تظاهر نمی کند . او در برابر فرزند نیست ، گرداگرد آن ، درون آن ، بیرون آن ، همه جای آن است . مادران بار خدا را بر دوش می کشند .
- حس مادرانه همان نیرویی است که حافظ نهاد همه چیز است . حس مادرانه همان خستگی به زانو درآمده است ، همان مرگ بلعیده شده است که بی آن ، هیچ شادیی به سوی ما نمی آید .
- قدیسی وجود ندارد ، تنها تقدس وجود دارد که همانا شادی است و بنیان همه چیز است . اگر درباره ی کسی بگوییم که قدیس است تنها بدان می ماند که گفته باشیم او با زندگی خویش نشان داده که رسانای فوق العاده ای برای شادی است .
- زن و خدا و زندگی پیوندی نزدیک با یکدیگر دارند . زنان نفس زندگی اند ، چرا که زندگی نزدیکتر از هر چیز دیگر به لبخند خداست . زنان به نیابت خدا پاسدار ساحت زندگی اند . احساس زلالی که از زندگانی گذرا در دل می نشیند و حس ریشه داری که از حیات جاودان در کنه روح ماست ، همه از وجود آنان برمی خیزد. و مردان که نمی توانند بر هراس خود از زنان فایق آیند ، می انگارند که در فریب و جنگ و کار موفق به غلبه بر این احساس می شوند ، حال آنکه هیچ گاه به راستی بر آن چیرگی نمی یابند . مردان به خاطر ترس جاودانه ای که از زنان در دل دارند ، تا ابد محکوم به آنند که به شناخت آنان راه نبرند و از زندگی و خدا نیز چیزی در نیابند .
- هیچ انسانی رانمی توان بی قدر انگاشت ،چرا که ذات نامتناهی خداوند او را به دیدار خویش فرامی خواند.
- برای مرد همواره این امکان هست که به اردوی زنان ولبخند خدا بپیوندد . برای این کار کافی است تنها یک حرکت انجام دهد .
- آنان به ظاهر و از لحاظ مکانی از یکدیگر جدا یند ، اما در عالم معنا در کنار هم اند ، چرا که گفت وشنودی بی پایان میان روح هایشان برقرار است و هر دو از یافتن مصاحبی ممتاز به وجد آمده اند ، کسی که همه چیز را می شنود ، حتی سکوتهای را ، حتی آنچه را که در سکوت هم نمی توانیم با خود بگوییم ، آن دو دلدادگانی هستند که اگر بی یکدیگر باشند ، زمانی که بر روی زمین می گذرد برایشان زمان محض است و دیگر هیچ ...
- عشق از آن دم که فرا می رسد و به محض نخستین لرزش خود،براحکام کهنه ی زمان خط بطلان می کشد و تفاوت میان قبل و بعد را محو می سازد و تنها امروز جاودانه ی زندگان و امروز عاشقانه ی عشق را بر جای می گذارد .
- عشق بیش از آن که وفور باشد کاستی است . عشق امری درک ناشدنی است . اما آنچه درکش محال باشد ، زیستنش بس ساده است .
- دنیا خواب سیرت است . اما عشق بیداری طلب است . عشق گونه ای از بیداری است که هر بار از نو و هر مرتبه برای بار نخست زاده می شود .
- خدا باقی است همان خورشید کهنسالی که به برکت وجود آن همه چیز می تواند بیدار شود .
- اگر بخواهیم انسانی را بشناسیم ، باید ببینیم زندگی او در نهان به چه کسی گرایش دارد و بیش از همه با که سخن می گوید . همه چیز بسته به آن شخص دیگر است که او برای خویشتن برگزیده است .
- انسان خردمند ، انسانی است پر و انباشته و ساخته و پرداخته . انسانی که روحی کودکانه در وجودش است .
- خدا آن چیزی است که کودکان می دانند ، نه بزرگسالان .
- خدا ، این نور جاودانه ، این شمع دیرینه که در شام تیره ی قرون و اعصار می سوزد ، این شعله ی فروزنده سرخگون ، این شمع تابنده که با وزش هر باد شعله می کشد ، همان چیزی است که ما مردمان قرن بیستم در مانده ایم با آن چه کنیم .
.
.
.
خدا قوت.
ممنون