می خواهم آب شوم
در گستره ی افق
آنجا که دریا به آخر می رسد
و آسمان آغاز می شود
می خواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته یکی شوم .
حس می کنم و می دانم
دست می سایم و می ترسم
باور می کنم و امیدوارم
که هیچ چیز با آن به عناد برنخیزد
می خواهم آب شوم
در گستره ی افق
آنجا که دریا به آخر می رسد
و آسمان آغاز می شود .
چند بار امید بستی و دام برنهادی
تا دستی یاری دهنده
کلامی مهر آمیز
نوازشی
یا گوشی شنوا
به چنگ آری ؟
چند بار
دامت را تهی یافتی ؟
از پای منشین
آماده شو که دیگر بار و دیگر بار
دام باز گستری !
پس از سفرهای بسیار و
عبور از فراز و فرود امواج این دریای توفانخیز٬
بر آنم
که در کنار تو لنگر افکنم
بادبان برچینم
پارو وانهم
سکان رها کنم
به خلوت لنگر گاهت درآیم و
در کنارت پهلو گیرم
آغوشت را باز یابم ٬
استواری امن زمین را
زیر پای خویش .
.
.
.
در وجود هر کس
رازی بزرگ نهان است
داستانی
راهی
بیراهه ئی
طرح افکندن این راز
راز من و راز تو
راز زندگی
پاداش بزرگ تلاشی پر حاصل است .
مارگوت بیگل - احمد شاملو
تقدیم به همسرم : بهار حضور تو است
بودن تو است