سنگی است زیرآب
در گود شبگرفته ی دریای نیلگون .
تنها نشسته در تک آن گور سهمناک ،
خاموش مانده در دل آن سردی و سکون .
او با سکوت خویش
از یادرفته ای است در آن دخمه ی سیاه .
هرگز بر او نتافته خورشید نیمروز ،
هرگز بر او نتافته مهتاب شامگاه .
بسیار شب که ناله برآورد و کس نبود
کان ناله بشنود .
بسیارشب که اشک برافشاند و یاوه گشت
در گود آن کبود .
سنگی است زیر آب ، ولی آن شکسته سنگ
زنده ست ، می تپد به امیدی در آن نهفت .
دل بود ، اگر به سینه دلدار می نشست
گل بود ، اگر به سایه ی خورشید می شکفت .
ه . ا . سایه
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
نیمروز را نمیروز نوشته اید.لطفا اصلاح کنید.
متشکرم