در ژرفای دل هر یک از ما کودکی معنوی وجود دارد – نوزاد مقدس ، طفل محبوب – کودک معصوم که با عشق و در عشق زندگی می کند . این بخش از وجودمان چیزی به نام " منیت " را نمی شناسد . زیرا" منیت " آن شکافی است که ما را از خدا – از طبیعت ، از دیگران و از خود – جدا می کند . کودک معنوی از واقعیتی بسیار عظیمتر از " شخصیت " آگاه است . به ما کمک می کند که تسلیم ضمیر برتر خود – خدای درونمان – شویم . زیرا کودک معنوی با چشم دل می بیند : با دانش درون . کودک معنوی با سکوت روح و جان سخن می گوید : با کلمات ساده ، با وضوح و روشنی و خرد جاودان . همیشه کودک معنوی درونمان در آستانه قلب ما منتظر ماست .
دوران کودکی ما هر اندازه نیز که دردناک بوده باشد ، کودک معنوی در درونمان به سر برده است . هنوز نیز در درونمان به سر می برد و منتظر است که هدیه یی به ما بدهد . هدیه اش معصومیت و شور و شوقی است که بی تابانه به آن نیازمندیم . این کودک فرزند نور است ، غوطه ور در نور ، محاط در شادمانی . کودک معنوی درون از این حقیقت آگاه است که منشا بیکران عشق الهی ، او را زنده نگاه می دارد . با دیدن چهره هر کودک ، می توانید لمحه ای از آن را ببینید : " وجد زنده بودن را ".
قسمتهایی از کتاب شفای کودک درون نوشته دکتر لوسیا کاپا چیونه
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون
زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فروریزد ز گردشهای گوناگون
نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را
چنان دریای بیپایان شود بیآب چون هامون
شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را
کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون
چو این تبدیلها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بیچون
چه دانمهای بسیار است لیکن من نمیدانم
که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون