کوچه پس کوچه های تنهایی

خدایا! چگونه زیستن را تو بمن بیاموز٬ چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

کوچه پس کوچه های تنهایی

خدایا! چگونه زیستن را تو بمن بیاموز٬ چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

ژان کریستف ـ ۱

...

کریستف دید که زندگی نبردی بی آشتی و بی امان است که در آن کسی که میخواهد مردی شود که شایسته ی این نام باشد باید پیوسته با لشکرهای دشمن نامرئی بجنگد : با نیروهای کشنده ی طبیعت ٬ با آرزوهای آلوده ٬ با اندیشه های تیره که انسان را خائنانه به جائی میکشانند که خود را پست کند و معدوم سازد . دید که چیزی نمانده بود که خودش در دام بیفتد . دید که خوشبختی و عشق فریب یک لحظه بود تا قلب را به سلاح از کف افکندن و از میدان گریختن وادارد .

و آن جوانک پارسای پانزده ساله آواز خدای خود را شنید :

- برو ٬ برو ٬ هرگز از رفتن میاسا .

- ولی ٬ خدایا ٬ کجا بروم ؟ هر کار بکنم و هر جا بروم ٬ مگر پایان همه یکسان نیست ٬ مگر کار به همانجا ختم نمیشود ؟

- ای شما که باید بمیرید ٬ بمیرید ! ای شما که باید رنج بکشید ٬ رنج بکشید ! کسی برای خوشبخت بودن زندگی نمیکند . برای آن زندگی میکند که قانون مرا به انجام برساند . رنج بکش . بمیر . ولی آن باش که باید باشی : - انسان

نظرات 2 + ارسال نظر
میلاد چهارشنبه 25 مهر 1386 ساعت 12:31 ب.ظ

انسان محکوم به ادامه دادن است.محکوم به انسان بودن.شاید خیلیها باشند که سعی کنند مسوولیت خود را با زنده بودن به شکل یک بوقلمون٬ یک خرس ٬ یک اسب ٬ یک
گرگ و یا در شاعرانه ترین حالتش یک گل لطیف عوض کنند ولی انسان بودن و انتخاب کردن را هیچ عذر و بهانه ای نیست.

دقیقا ٬ باید انتخاب کرد و سپس مسئولیت انتخاب را بر عهده گرفت .

موافقم ...

زهره پنج‌شنبه 14 آبان 1388 ساعت 12:35 ب.ظ

سلام آزاده جون
انسان بودن سخت است و مسئولیتش بسیار .اما تا چه حد می توانیم از این بودن استفاده کرده و موفق باشیم مهم است .

هیچ چیز به اندازه خودِ انسان بودن مهم نیست. چون انسان بودن یعنی مجموعه‌ای از مسئولیت و پیروزی و شکست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد