کوچه پس کوچه های تنهایی

خدایا! چگونه زیستن را تو بمن بیاموز٬ چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

کوچه پس کوچه های تنهایی

خدایا! چگونه زیستن را تو بمن بیاموز٬ چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

تو می‌توانی خودت را محاکمه بکنی.  این مشکل‌ترین کار است. محاکمه کردن خود بسیار مشکل تر از محاکمه کردن دیگری است. اگر بتوانی درباره‌ی خودت درست حکم کنی معلوم می‌شود که حکیم واقعی هستی.

آدمها؟ ولی هیچ معلوم نیست که کجا بشود پیدایشان کرد. باد آنها را با خودش به این طرف و آن طرف می‌برد. ریشه ندارند و به دردسر می‌افتند.

آدمها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند. همه چیزها را ساخته و آماده از فروشنده ها می‌خرند٬ ولی چون کسی نیست که دوست بفروشد آدمها دیگر دوستی ندارند.

آدمهای سیاره تو پنج هزار گل در یک باغ می کارند ... و آنچه را می‌جویند آن جا نمی‌یابند. و با این همه آنچه به دنبالش می‌گردند بسا که در یک گل یا در اندکی آب یافت می‌شود.

راز من این است و بسیار ساده است: فقط با چشم دل می‌توان خوب دید. اصل چیزها از چشم سر پنهان است. 

.

.

.

آن جا خیلی دور است. نمی‌توانم این تن را با خودم آن جا ببرم٬ خیلی سنگین است ولی این تن مثل یک پوسته‌ی کهنه دور انداختنی است. پوسته های کهنه‌ی دور افتاده که غصه ندارند ... 

 

 

(بخشهایی از کتاب شازده کوچولو)

 

نظرات 1 + ارسال نظر
علی کرمی جمعه 8 آذر 1387 ساعت 05:51 ب.ظ http://Darddoran.blogsky.com

وبلاگ خیلی خوبی داری در صورت تمایل به تبادل لینک منو خبر کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد