بسیاری چنین اند
مسافری بیقرار٬ از شاخهای به شاخهای دیگر
همواره به جستجوی بخت
اما به هر مخاطرهای٬ باز خویشتن را مییابند
بیشتر سرگشته و کمتر بختیار.
تا آن روز که دریابند چیزی را که میجستهاند
پیوسته با درون خویش نهان داشتهاند
و آن چه شادمانشان میکند
تقسیم نان جان است به سفرهی دوستی
و با آن که بیشتر از همه دوستش دارند٬
او را که عاشقند.
*سوزان پولیس شوتز*