کوچه پس کوچه های تنهایی

خدایا! چگونه زیستن را تو بمن بیاموز٬ چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

کوچه پس کوچه های تنهایی

خدایا! چگونه زیستن را تو بمن بیاموز٬ چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

به یاد آزاداندیشان

 درفش کاویان (بخش نخست) 

  شعری از زنده‌یاد حمید مصدق 

 

 زمانی دور 

در ایرانشهر 

همه در بیم 

نفس در تنگنای سینه‌ها محبوس 

همه خاموش 

  

و هر فریاد در زنجیر 

و پای آرزو در بند 

هزاران آهنگ و آوای خروشان بود و شب خاموش

فضای سینه از فریادها پر بود و لب خاموش 

 

و باد سرد 

چونان کولی ولگرد 

به هر خانه٬ به هر کاشانه سر می‌کرد 

و با خشمی خروشان 

شعله روشنگر اندیشه را  

می‌کشت 

 

شب تاریک را تاریکتر می‌کرد. 

  

در آن دوران  

در ایرانشهر 

همه روزش چو شبها تار 

همه شبها ز غم سرشار 

 

نه در روزش امیدی بود 

نه شامش را سحرگاه سپیدی بود 

نه یک دل در تمام شهر شادان بود 

 

خوراک صبح و ظهر و شام ماران دو کتف اژدهاک پیر 

مدام از مغز سرهای جوانان  

                 - این جوانمردان - ایران بود 

 

جوانان را به سر شوری‌ست توفانزا 

امید زندگی در دل  

ز بند بندگی بیزار 

و این را اژدهاک پیر می‌دانست  

از اینرو بیشتر بیم و هراسش از جوانان بود... 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
امیر پنج‌شنبه 8 مرداد 1388 ساعت 11:24 ب.ظ http://talkhine.blogsky.com/

سلام.شعر قشنگی بود.درفش کاویان و ایرانشهر دوتا کلمه هستن
که خیلی دوستشون دارم.با اجازه لینکتون کردم.

سلام

خواهش می‌کنم. موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد