کوچه پس کوچه های تنهایی

خدایا! چگونه زیستن را تو بمن بیاموز٬ چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

کوچه پس کوچه های تنهایی

خدایا! چگونه زیستن را تو بمن بیاموز٬ چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

گاهی لیوان را زمین بگذار

«این متن رو یکی از دوستانم٬ به نقل از سایت ایران-ایران برایم فرستاده‌است.» 

 

استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند: ۵۰ گرم، ۱۰۰ گرم، ۱۵۰ گرم ...
استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقاً وزنش چقدراست. اما سوال من این
است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی‌افتد.
استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می‌افتد؟ یکی از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد
 
میگیرد. حق با توست... حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد دیگری گفت: دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار می‌گیرند و فلج می شوند. و مطمئناً کارتان
 به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.
استاد گفت: خیلی خوب است. ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده‌است؟
شاگردان جواب دادند: نه
  

پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟ درعوض من چه باید بکنم؟ شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید. استاد گفت: دقیقاً مشکلات زندگی هم مثل همین است. اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید. اشکالی  ندارد. اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد.
اگر بیشتر از آن نگه‌شان دارید، فلج‌تان می‌کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود. فکرکردن به مشکلات زندگی مهم
  است.. اما مهم‌تر آن است که درپایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید. به این ترتیب تحت فشار قرار نمی‌گیرند، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می‌شوید و قادر خواهید‌بود از عهده هرمسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، برآیید! 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
زهره شنبه 18 مهر 1388 ساعت 04:29 ب.ظ

قبوله خانومی ولی . . .

دیگه ولی نداره!!

دلارام دوشنبه 20 مهر 1388 ساعت 12:49 ب.ظ


درسته آزاده جون
حق با توست .
اما قبول داری که گاهی ناخواسته چیزی به دستت می دن و مجبورت می کنن که آن را لیوان ببینی و آن لیوان رو هر ثانیه و ثانیه به جسم و روحت می چسبونن .
خدا وکیلی قبول داری ؟ مجبور می شی سالها آن لیوان را با خودت به این طرف و اون طرف ببری . با آن لیوان سفر بری ، با آن لیوان به محل کار بری ، با آن لیوان بچه هاتو به آغوش بکشی ، با آن لیوان بخوابی ، با اون لیوان کابوس ببینی ، با آن لیوان از حتی یک دوش گرفتن ساده ای هم نتونی لذت ببری .
جون من نگو نه .
گاهی دلت می خواد نه تنها لیوان ها را زمین بزاری ، بلکه دلت می خواد لیوان ها رو بشکنی و نیست و نابودش کنی اما بعضی ها پیداشون میشه و تو رو از عواقب این کار می ترسونن و نگه داشتن لیوان رو نشانه ای از مسئولیت پذیری و . . . می دونن و به خدا نمی زارن که تو اون لیوان ها رو زمین بزاری .
و امان از دست این بعضی ها .............
نگو نه .......

دقیقاً نکته همین جاست.
تا حالا شده بخوای کاری رو انجام بدی و بعد از کلی فکر کردن و کلنجار رفتن با خودت٬ بالاخره تصمیم بگیری انجامش بدی؟ در این موقع حتماً کسانی بوده‌اند که از عواقبش برات بگن. اگر علیرغم همه‌ی نکن‌ها انجامش دادی٬ چقدر از نتیجه‌اش راضی بودی (بدون در نظر گرفتن شکست یا پیروزی).
این تفاوت آدمهایی است که انتخاب می‌کنن یا انتخاب می‌شن. جزء انتخاب کننده‌ها باش!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد