کوچه پس کوچه های تنهایی

خدایا! چگونه زیستن را تو بمن بیاموز٬ چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

کوچه پس کوچه های تنهایی

خدایا! چگونه زیستن را تو بمن بیاموز٬ چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

دیواری به نام وجدان

احمد احرار- دیداری داشتم با مهندس شریف امامی، دو روز پس از استعفای ایشان از نخست‌وزیری در 14آبان 1357. علت استعفا را جویا شدم. گفت من با همسرم قرار گذاشته‌ بودم شب که به خانه می‌آیم جرّ و بحث سیاسی نداشته باشیم چون تمام روز درگیر مسائل سیاسی بودم و خسته و عصبی به منزل می‌رسیدم و نیاز به چند ساعت استراحت و تمدّد اعصاب داشتم تا بتوانم روز بعد، باز هم با مشکلات دست و پنجه نرم کنم. روز سیزدهم آبان، دیروقت به خانه رسیدم. به‌محض ورود، خانم با چشم اشکبار سینه به‌سینۀ من قرار گرفت و پرخاش‌کنان گفت «پیرمرد، از خودت خجالت نمی‌کشی؟ این چه فجایعی است؟ چرا بچه‌های مردم را می‌کشی؟ مگر وجدان نداری؟!»

مات و مبهوت، این حرفها را می‌شنیدم و نمی‌توانستم معنی آن را درک کنم... 

برای ادامه مطلب به لینک اصلی مراجعه کنید.

نظرات 1 + ارسال نظر

حرف های نا تما م اشک های ریخته درخت خشکیده پس بهشت کجاست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد