این شعر «حمید مصدق» را خیلی شنیده بودم اما جوابیه «فروغ فرخزاد» را تا به حال ندیده بودم. امشب به طور اتفاقی به آن برخورد کردم.
-----------------------------------------------------------------------
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را در دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سال ها هست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا
خانه کوچک ما
سیب نداشت
حمید مصدق
من به تو خندیدم چون نمیدانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدی
ونمیدانستی
باغبان باغچه همسایه، پدرپیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خندهی خود
پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک،
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت برو،
چون نمیخواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تورا
ومن رفتم وهنوز…
سالهاست که در ذهن من آرام،آرام
حیرت وبغض تو تکرار کنان می دهد آزارم
ومن اندیشه کنان غرق این پندارم
که چه میشد ،اگر
باغچه کوچک ما سیب نداشت
فروغ فرخزاد
آزاده جون سلام خیلی زیباست .
ممنونم عزیزم
:)